معرفت النفس

عزیزان برای درک و یافتن خود از اولین مطلب وب دنبال کنند، از پست: " از من تا خدا راهی نیست جز من ... "

معرفت النفس

عزیزان برای درک و یافتن خود از اولین مطلب وب دنبال کنند، از پست: " از من تا خدا راهی نیست جز من ... "

معرفت النفس

وه، چـــه بی‌رنگ و بی‌نشــــان کـه منــــم
کــی بــــدانـم مــــــــرا چــنان کـه منـــم

خودم چی هستم ؟
تنم خودم هستم ؟ این که تن است !
فکرم خودم هستم ؟ یا خودی هست که فکر می کند ؟
این فکر حجابی شده که نتوان خود را دید.

گر به ظاهر آن پری پنهان بود *** آدمی پنهان تر از پریان بود


مقصود از شناخت نفس ناطقه که در این وبگاه دنبال می‌شود،

نفس‌شناسی به صورت مفهومی یا فلسفی و اخلاقی نیست؛



بلکه توجهی است حضوری و شهودی به خودِ پنهان

و به همین جهت رویکرد اصلی ما در این وب عبور از علم حصولی به نفس است و نظر به تجربه‌ی خویشتن خویش دارد آن هم به علم حضوری.


ــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت:

پس تعجب نکیند اگر با دنبال کردن مطالب این وب چیزی را یافتید که تمام وجود شماست و همیشه دنبال آن بوده اید اما آنچه را یافته اید نمی تواید انتقال دهید و به دیگران هم یاد بدهید چون به علم حضوری است .


_____________

نکته خیلی مهم :
عزیزان چنانچه عنایت دارید مطالب به صورت حلقه‌های پیوسته می‌باشد؛
لذا از دوستان تمنا داریم برای درک و یافتن خود از اولین مطلب وب شروع کنند، از پست: " از من تا خدا راهی نیست جز من ... "
تا درک مطالب حاصل شود.

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۳ - نویسنده خاص
    ارزشمند

۸۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفت النفس» ثبت شده است


   با توجه به پست قبل که متوجه شدیم منظور از قبر در روایات عالم برزخ است،

حال در نظر داشته باشید؛ 

                فشار قبر مربوط به چه عالَمی است؟ 

 در واقع نفس انسان است که در عالم قبر که همان عالم برزخ است، درفشار اعمال خود است. 


در رابطه با این‌که فشار قبر همان فشاری است که به علت عقاید و اخلاق سوء بر بدن برزخی وارد می‌شود؛ 

می‌توان به جریان «سعدبن‌معاذ» توجه کرد که از یاران خوب پیامبر«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» بود و وقتی از دنیا رفت،  حضرت رسول«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» با پای برهنه تابوت او را به دوش گرفتند و فرمودند: 

           صفوف ملائکه در تشییع جنازه حاضرند، 

                 و خود حضرت با دست خود او را در قبر گذاردند.

 در این حالت مادر سعد خطاب به او گفت: 

      ای سعد! خوشا به حالت، بهشت گوارایت باد.

 حضرت فرمودند: 

   اینک سعد را به واسطه‌ی بدخلقی که با خانواده‌اش داشت فشار قبر فرا گرفت،(بحار/ج6/ ص217) .


    پس اولاً: یکی از علت‌های فشار قبر، سوء اخلاق است.

    ثانیاً: اگر این فشار از طریق قبر خاکی انجام می‌گرفت مسلماً همه حاضرین آن را می‌دیدند.

                پس معلوم است منظور از فشار قبر، فشارِ قبرِ برزخی است و «مَنِ» سعد را تحت فشار قرار داد که چشم برزخی پیامبر«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» دیدند و از آن خبر دادند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رجوع کنید :

 برای بیشترروشن شدن موضوع قبر و فشار مربوط به آن می‌توانید به کتاب «معرفت‌النفس والحشر» ، و یا به نوشتار «چگونگی بدن اخروی» از استاد اصغر طاهرزاده و یا به کتاب «معاد یا بازگشت به خدا» از آیة‌الله‌محمدشجاعی رجوع بفرمایید. 

      علت آن‌که  بعضی‌ها در مسأله‌ی معاد گرفتار شک شدند، یکی نشناختن نفس است که  انسان را به‌ کلی با بدن یکی گرفته‌اند و متوجه تجرد روح نشده‌اند، 

ودیگری هم مسأله نشناختن قبر است که گمان کرده‌اند منظور از قبر در نصوص اسلامی،  همین قبرخاکی است، 

در حالی که به صراحت در روایات ما هست که منظور از عالم قبر، همان عالم برزخ است.

  

  عمربن‌یزید می‌گوید: 

      امام‌صادق«علیه‌السلام» در باره‌ی این‌که شیعیان عذاب قیامتی ندارند فرمودند: 

       « ....... وَلکِنّی وَاللهِ اَتَخَوَّفُ عَلَیْکُمْ فِی الْبَرْزَخ »[1] 

     ولیکن خدا می‌داند من نگران شما هستم در برزخ که در آن‌جا عذاب دارید. 

   پرسیدم: «مَاالْبَرْزَخ؟» برزخ چیست؟ 

      «قالَ: اَلْقَبْر» 

     فرمودند: برزخ همان «قبر» است. 


و غفلت نباید کرد قبرِ حقیقی انسان‌ها همان عالَم برزخی است. 

عالم برزخی که عالمی است مجرد و مثل نفس انسان زنده است و شعور دارد، و بنا به فرمایش امام‌صادق«علیه‌السلام» این قبر هر روز می‌گوید: «من خانه‌ی غربت هستم.....»[2]


منابع روایات :

1- فروع کافی ج 1 ص 66

2- بحار ج 6 ص 267


سلام؛

اول این که معذرت من را پذیرا باشید که پست قبلی این قدر طولانی و زیاد بود. :)

       اما شما نظر‌تان به زیاد بودن آن نباشد، نکته‌ای که بیان شد فوق العاده است و برای درک و فهم آن لازم بود پست طولانی شود چرا که مطلب پیوسته بود و اگر فقط قسمتی از آن خوانده می‌شد،‌ قابل فهم نبود.


و دوما این که چرا پست بعدی را قرار نمی‌دهم از این باب است که احساس می‌کنم مطلب قبلی به خاطر زیاد بودن‌ش خوانده نشده است ؟؟؟ شما این احساس کاذب مرا بشکنید. و این که هضم مطلب مهم است چرا که مطالب پیوسته اند و نفهمیدن و نخواندن مطلب قبلی، متعاقبا نفهمیده مطلب بعدی را در پی‌ دارد .


پس یادتان نرود پست قبلی را بخوانید !

یاعلی

       از نکات با برکتی که در تاریخ تفکر بشر مورد توجه بوده است، مسئله ایجاد کثرت از وحدت است و این‌که چگونه عالم کثرت از ذات احدی خداوند صادر شده و رابطه آنها چگونه است. 

در این راستا نیز معرفت نفس به کمک ما می‌آید و از طریقی نسبتاً ساده‌تر این مسئله گران‌سنگ را برای ما روشن می‌کند و لذا عرض می‌کنیم:

      نفسِ نزول، موجب کثرت است و درجه‌ی وحدتِ هر مخلوقی، مربوط به درجه‌ی قرب او نسبت به خداوند است.


پس منتظر پست بعدی باشید و از دست‌ش ندید؛

که مطلب فوق‌العاده‌ای قراره براتون بیارم.



پی‌نوشت : در بحث‌های قبل عرض شد؛ جامعیت ، مخصوص موجود مجرد است. پس هرچقدر موجود مجردتر باشد، درجه جامعیت یا وحدتش شدیدتر است و لذا درجه قرب به خدا موجب درجه بیشتر وحدت خواهد شد.

 این‌که نفس وحدت ذاتی دارد و در واقع کثرت کمالاتش آن را از وحدت خارج نمی‌کند موجب می‌شود که هر چیزی را که غیر خودش است به خوبی تحمل نکند؛ 

       چون ذات و حقیقتش در مقام وحدت و یگانگی است، 

            حتی اگر ناخن شما از بدنتان تا حدی جدا شود و امید پیوستن آن به بدن از بین برود دیگر نفس نمی‌تواند وجود آن ناخن را تحمل کند و می‌خواهد آن را جدا کند، 

                     چون دوگانگی را حتی در بدنش نمی‌خواهد. 


در مورد پیوند اعضاء بدن انسانی به انسان دیگر همین مشکل هست که باید نفس عضو پیوندی را مثلاً کلیه را بپذیرد و آن‌ را  جزء خود بداند وگرنه آن را تدبیر نمی‌کند و به‌کار  نمی‌گیرد؛ 

       و به همین جهت هم سعی می‌شود حتی‌الامکان شباهت‌هایی بین هردو بدن باشد و بعدهم مدتی با مصرف دارو، نفس را از توجه طبیعی به بدن منصرف می‌کنند تا آهسته‌آهسته به آن عضو جدید عادت کند. 

      با این حال ممکن است بعد از یک‌سال یک مرتبه آن را پس بزند. 


همه این عکس‌العمل‌ها ریشه در وحدت ذاتی نفس دارد که حتی غیر بدن خود را نمی‌خواهد، 

    چون در موقع استفاده از بدن، بدنی را می‌خواهد که خودش ساخته و می‌تواند با آن تا حد ممکن اتحاد برقرار کند.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت : در همین راستا است که اندیشمندان « تناسخ» را محال می‌دانند و ثابت می‌کنند هرگز نمی‌شود انسانی که مرده است و بدن خود را رها کرده‌است، باز به دنیا برگردد و در بدن دیگری برود و ادامه حیات بدهد، چراکه نفس انسان فقط با بدن خود می‌تواند وحدت ایجاد کند. 

 (در رابطه با دلایل ابطال تناسخ می‌توانید به فصل نهم کتاب «معرفت‌النفس والحشر» از استاد طاهرزاده رجوع فرمایید) 


    ما در عالم ماده با مجموعه‌ها روبه‌رو هستیم، 
          مثلاً با مجموعه صندلی‌ها، و یا با هر صندلی که از مجموعه اجزاء تشکیل شده روبه‌روییم. 
ولی در عالم مجردات با جامع کمالات روبه‌رو هستیم، 
      مثل نفس که هم شنونده است و هم گوینده و هم تعقل‌کننده، و با این همه یکی بیش نیست. 

یعنی کثرتِ کمالاتش آن را از وحدت خارج نمی‌کند و معنی جامع‌بودن همین است. 
           و این‌که گفته می‌شود صفات خداوند مثل علیم و حیّ  و سمیع‌بودن با ذاتش متحد است به همین معنی است که صفاتش او را از وحدت خارج نمی‌کند، 
   چرا که او جامع کمالات و صفات است. 

مثل نور بی‌رنگ که وقتی از منشور عبور می‌کند؛ به هفت نور تقسیم می‌شود و این نشان می‌دهد که این هفت نور، در نور بی‌رنگ بود، ولی به صورت جامع. 
وقتی از منشور عبور کرد از هم جدا شد و به صورت مجموع در آمد، 
یعنی وقتی این نورها به صورت جامع بود، وحدت نور بی‌رنگ را به هم نزده‌بود. 

صفات نفس هم، به‌همین صورت است که وحدت نفس را به هم نمی‌زند 
و صفات خداوند نیز به صورت جامع است و وحدت حق را به هم نمی‌زند.


نفس چون مجرد است، جامع کمالات است و نه مجموع کمالات. 

          یعنی «دیدن»، « شنیدن»، « دانستن» موجب کثرت ذاتی او نمی‌شود و لذا وحدت ذاتی دارد و به همین جهت هم شناخت نفس، موجب شناخت رب می‌شود . 

                             زیرا موجود مجرد در واقع هم سنخ با حق و جلوه نسبتاً کاملی از اوست.



پی‌نوشت: 

قرآن در آیه 11 سوره شوری می‌فرماید: « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیر» یعنی برای خدا مثل و مانندی که در عرض خدا باشد، وجود ندارد. ولی در آیه 60 سوره نحل می‌فرماید: « وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْاَعْلی وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم» یعنی برای خدا مَثَل و نمونه اعْلی وجود دارد که بتواند نمونه‌ای از کمالات او را به نمایش بگذارد. این است که نفس انسان را می‌توان به‌عنوان مثال خدا مورد توجه قرار داد.

از این نکته نیز نباید غفلت شود که هرقدر تجرد موجود شدیدتر باشد، حضورش شدیدتر است، 

                     و لذا همان‌طور که ماده مانع حضور مجردات اعم از ملائکه و خداوند در عالَم ماده نیست، 

                          وجود ملائکه در عالم، مانع حضور خداوند در همان عالم نیست، چرا که تجرد خداوند مطلق است. 


پس این‌طور نیست که در عالم ملائکه که محل ظهور ملائکه است، خداوند حاضر نباشد، چرا که تجرد خداوند مطلق است، پس حضور حضرت حق هم در تمام مراتب هستی مطلق است.


از مسائلی که معرفت به نفس برای ما روشن می‌کند این است که حکم حضور موجود مجرد در عالَم، 

      با حکم حضور پدیده‌های مادی، در عالم فرق دارد. 

به طوری‌که حضور مجردات همه جا هست بدون این‌که آن‌جایی که ماده هست جا برای حضور مجرد تنگ باشد. 

           مثل حضور نفس در بدن که اعضای مادی بدن مانع حضور نفس مجرد در جای جای بدن نیستند. 

                چرا که اصلاً مجرد از سنخ دیگر است و ماده است که مزاحم حضور ماده می‌شود.


وقتی روشن شد که ماده مانع حضور مجردات نمی‌تواند باشد، 

               دیگر انتظار نداریم که در هنگام مرگ وسایل مادی توان مقابله با فرشته مرگ را داشته باشند 


و نیز با روشن شدن این مطلب، حضور ملائکه و خداوند در کل هستی برایمان معنی پیدا می‌کند؛ 

           که ما چه در درون اطاق باشیم و چه در کف دشت؛ 

                   حضور خداوند، حضوری خاص است و نمی‌توان گفت در فلان مکان، یا جای موجود مادی است و یا جای موجود مجرد، 

   بلکه باید گفت:  

     در عینی که یک مکان مادی است، موجود مجرد می‌تواند در آن مکان نیز حضور کامل و تمام داشته باشد. 

چون ماده مانع حضور مجرد نیست.

ماده مزاحم و مانع حضور مجرد در عالم ماده نیست ، 

        مثل حضور نفس در بدن که حضـور مـادی اعضاء، مزاحم حضور و حاکمیت آن در بدن نیست، 


بلکه ماده مزاحم حضور ماده در ماده است.

             مثل جای گرفتن یک دست در بین سلول‌های دست دیگر، که محال است.



دوستان روی متن فکر کنید؛ تا با توضیحات بعد، بحث باز شود

چشم انتظاری نظرات شما در باب این متن را می کشم