روشن شد که اصل وجود انسان «من» اوست و تن در قبضهی نفس است. رجوع شود به اینجا
حال ممکن است سؤال شود که: پس این تن چه فایدهای دارد؟
باید متوجه بود که نفس، تجردش نسبی[1] است و جنبههای بالقوهای دارد که باید بالفعل گردند، و ازطریق بهکارگیری تن و اِعمال ارادههای ممتد در رابطه با تن، این جنبههای بالقوه به فعلیت میرسند.
ازطرفی چون نفس از طریق تن، کمالات خود را به دست میآورد، آن را دوست دارد و جداشدن از آن را نمیخواهد. و علاوه بر آن، اُنس طولانی با یک چیز علاقه به آن چیز را به همراه دارد و این جنبهی دیگرِ علاقة نفس به بدن است،
در حالی که آنچه مطلوب بالذّات و حقیقی نفس است آن کمالی است که از طریق بهکارگیری تن حاصل میشود و نه خودِ تن، وچون از این نکته غفلت شود شخص از مرگ میهراسد.
ولی چه شخص به تن علاقهمند باشد و چه نباشد، نفس تکویناً [2] پس از مدتی این بدن را رها میکند که به آن مرگ میگویند.
1. سه نوع موجود هست: 1- موجود مادی که هیچ جنبه تجرد ندارد. 2- مجرد مطلق مثل خدا و ملائکه، که هیچ جنبه بالقوه در آنها نیست و فعلیت محضاند. 3- مجرد نسبی، مثل نفس که بین ماده دارای قوه و فعلیتِ محض قرار دارد و به جهت تعلقش به بدن دارای بالقوهگیهایی است که با بهکار بردن بدن پس از مدتی آن جنبههای بالقوه، به بالفعل مبدل میشود و از این جهت که نفس هنوز به بدن مادی تعلق دارد، دارای تجرد نسبی است.