وقتی روشن شد هر قدر
موجود مجردتر است، حاضرتر است، و خداوند متعال که عین تجرد است پس عین حضور است.
متوجه میشویم که چرا هر انسانی احساس میکند با همه ی خداوند در ارتباط است و میبیند
که اصلاً خداوند تماماً با اوست و او هم تماماً میتواند با خدا باشد.
مییابد که
تمام خدا را دارد و اصلاً احساس میکند که تمام خدا با او روبهروست و ارتباط او
با خدا یک ارتباط شخصی است.
گویا خدا فقط خدای اوست و بهاصطلاح هرکس خدای شخصی
خود را دارد.
چون خداوند مجرد مطلق است، و موجود مجرد همهاش همه جا هست و خداوند
که تجردش مطلق است بیش از همه ی مجردات نزد هرانسانی به تمامه حاضر است،
مگر اینکه
انسان توجه خود را به غیر خدا برگردانده باشد و در واقع خودش را از خدا دور کردهباشد،
در حالیکه خداوند از همه چیز به او نزدیکتر است و در همین رابطه خداوند به
پیامبرش میفرماید:
«اگر بندگانم سراغ مرا از تو گرفتند، من که نزدیکم و جواب
هرکس که مرا بخواند میدهم» (آیه 186 سوره بقره )
حتی نمیگوید: ای پیامبر بگو من نزدیکم، تا در این حال وجود اقدس پیامبر«صلواةاللهعلیهوآله»
واسطه باشد،
بلکه میگوید: «فَاِنّی قَریب» من نزدیکم.
حالا بهتر این شعر را میفهمیم :
از من تا خدا راهی نیست جز من