انسان از دیدگاه اسلام؛ اینطور نیست که دارای دو حقیقتِ جسم و روح باشد، بلکه حقیقت او جان یا روح اوست و بدن و جسم ابزار آن روح است و اگر به لذات بدنی زیاد میدان بدهد، عملاً از اصل خود جدا شده، و هرچه انسان بیشتر بر بدن حاکم باشد، خود را بیشتر به انسان کامل یا حقیقتالانسان نزدیک کردهاست.
عمده آن است که انسان متوجه باشد بدن او حجاب او نگردد، که گفت:
حجابِچهرهی جان، میشودغبارِتنم خوشا دمی کهازآنچهرهپردهبرفکنم
یعنی چون تن خاکی حجابم شده، چهرهی حق را نمیبینم، به امید روزی که با آزاد شدن از حکم تن – با امثال روزه و سایر ریاضات شرعی- پرده را از آن چهره کنار زنم.
همچنانکه انسان طالب حق ناله سر میدهد که:
گفتمکهرویخوبت ازماچرا نهاناست گفتا تو خودحجابیورنه رخم عیانست
گفتم فراق تا کی؟گفتا کهتا توهستـی گفتمنَفَسهمیناست،گفتاسخن همانست
آری ما احساس خودیّت و منیّت در مقابل خدا داریم که او خود را به جان ما نشان نمیدهد.
وقتی متوجه شدیم هیچ چیز در این جهان، ملک ما نیست، وجملگی ملک خدائیم و بندهی او، و وقتی خود را به درجهی خدمتگزاران تنزلدادیم و از خاکِ زیرپای خود متواضعترشدیم، حجابهای بین ما و خدا مانند دود به هوا میرود و خدای را رو در روی خود خواهیم دید.
آری: « گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی»
پس تزکیه؛ حرکت از خود و در خود به سوی خود است، ولی بهسوی خودِبرتر، و از حجاب خودِ نازل عبور کردن، تا با خدای خود روبهرو شویم.
انسان در ابتدا، خود را همین مرتبهی نازله روح میپندارد، ولی اگر حجاب بدن و تعلّقات بدنی را کنار زد، با حقیقت بالاتری از خود روبهرو میشود.
یعنی «خودِ نازل»، حجاب «خودِ عالی» است.
به عبارت دیگر، خودِ نازل که محجوب از حق است، حجاب خودِ اصلی است که از حق محجوب نیست.
چنانچه لسانالغیب«رحمةاللهعلیه» میفرماید:
میانعاشقومعشوقهیچحائلنیست ** توخودحجابخودی، حافظ ازمیانبرخیز