پس از این مقدمه (که در پست قبل خدمتان گذشت) برای
روشن شدن مطلب عرض میکنیم؛
که هر انسانی یک نفس و یک جسم دارد و نفس او قوایی مثل
بینایی و تعقل دارد و جسم او اعضایی مثل دست و چشم و گوش دارد.
گاهی ممکن است
انسان بین قوا و اعضاء اشتباه کند، مثلاً قوهی بینایی را به چشم نسبت دهد، در حالی
که قوهی بینایی مربوط به نفس است و در هنگام خواب هم که چشم انسان بسته است به کمک
قوهی بینایی میبیند، چرا که قوای نفس؛ تجلّی خود نفساند در موطنهای خاص.
یعنی اگر نفس در موطن و محل بینایی تجلّی کند، آن نفسْ بینایی است،
و اگر در موطن
شنوایی تجلّی کند، آن نفسْ شنوایی است.
ولی اعضاء بینایی و شنوایی مثل چشم و گوش و
مانند آن، برای ارتباط نفس با بیرونِ تن است و نفس از طریق این اعضاء و به کمک
قوای خود میبیند و یا میشنود و به همین جهت هم بینایی و شنوایی را به خود نسبت
میدهد.
یعنی نفس در موقعیت شنوایی، به قوهی شنوایی «ظاهر» میشود،
و در موقعیت ویا
موطن بینایی به قوهی بینایی «ظاهر» میشود،
ولی در همان حال که به قوهی بینایی یا
شنوایی ظاهر شده، «حضورش» به خودش است و نه به قوایش، به همین جهت هم انسان میگوید:
من میبینم،
من میشنوم.
یعنی دیدن و شنیدن را به خودش نسبت میدهد، چون حضورش به
خود اوست ولی ظهورش به قوایِ اوست.
عیناً برای
سایر مجردات مثل ملائکه نیز موضوع به همین شکل است.
مثلاً حضرت
عزرائیل«علیهالسلام» حضورش به خودش است، ولی ظهورش برای هر کس براساس ظرفیتی است که شخص در زندگی دنیا برای خود به
وجود آوردهاست.
پس چون حضرت عزرائیل«علیهالسلام» مجرد است، و مجرد همهاش، همه
جا هست، - نه اینکه در این قسمت دنیا باشد و در آن قسمت نباشد، و یا یک طرفش اینجا
باشد و یک طرفش جای دیگر- بنابراین ظهور
او براساس صفاتی است که فرد برای خودش تهیه کردهاست.