بیزارم از این کهنه خدایی که تو داری *** هر روز مــرا تازه خدایی دگر هست
وقتی نمیتوانیم با خودمان ارتباط برقرار کنیم؛ چگونه توقع ارتباط با دیگران بقیه عالم را داریم ؟؟!!
تا عالم عوض نشود نصیحتها شنیده می شود؛ ولی اثری ندارد.
بیزارم از این کهنه خدایی که تو داری *** هر روز مــرا تازه خدایی دگر هست
وقتی نمیتوانیم با خودمان ارتباط برقرار کنیم؛ چگونه توقع ارتباط با دیگران بقیه عالم را داریم ؟؟!!
تا عالم عوض نشود نصیحتها شنیده می شود؛ ولی اثری ندارد.
وقتی متوجه شدیم با حرفهای عادی و تکراری میتوان چرخ جهان را به گردش درآورد و گوش مستمعان را پر کرد بدون آنکه بتوان جهان و عالَمِ انسانها را تغییر داد،
و از آن طرف نیز وقتی پذیرفتیم برای تغییر عالَمِ انسانها، باید حرفی به میان باشد که وجه پایدار آنها را جهت دهد،
شاید بتوان به مباحث معرفت نفس در این راستا امیدوار بود.
_____________________________
پینوشت :
برای فهم عالم ها و عالم انسان ها کتاب عالم انسان دینی از استاد طاهرزاده مطالعه شود .
برای مطالعه و دانلود کتاب در فرمت های اندروید و جاوا و pdf و word به این جا مراجعه کنید .
شاید واضح شده که منظور از معرفت النفس این نیست که علم حصولی پیدا
کنیم .و تنها آن را بدانیم.
منظور یافتن خود است یافتن نفس است.
برای واضح تر شدن این مثال را دقت کنید؛
وقتی گرسنه هستید چگونه علم دارید به گرسنگی خود ؟ علم به گرسنگی خودتان را چگونه یافتید ؟
کیفیت علم شما به گرسنگیتان چگونه است ؟
معرفت النفس هم اینگونه
یافتن است.
اینگونه یافتن است که انسان با خود واقعیت در ارتباط است نه با مفهوم آن.
مثال ارتباط با مفهوم ارتباط با معلوم مرده :
وقتی سیر هستید، تصور گرسنگی قبل را در ذهن خود بیاورید.
این تصور چگونه است ؟
شما تنها یک مفهوم ذهنی از گرسنگی دارید، ولی در مثال و فضای قبل با خود گرسنگی ارتباط داشتید، بر خلاف این مثال که تنها با مفهوم و معنای گرسنگی ارتباط دارید.
این همان ارتباط با معلوم زنده است که ما می خواهیم در ارتباط زنده داشتن با نفس شیوه ارتباط زنده داشتن را یاد بگیریم
چرا یکی از راه ها معرفت النفس است ؟؟؟
ما باید با خود واقعیت ارتباط پیدا کنیم نه معنای واقعیت؛
بنابراینکه خود ما که یکی از نزدیکترین واقعیت ها به ماست،
معرفت خود مان،یافتن خودمان، یافتن نفس، معرفت النفس، یکی از راه ها و یا بهتر بگوییم بهترین راه است چرا که از نزدیک ترین هاست به ما.
خودمان از نزدیک ترین واقعیتها به خودمان هستیم لذا یافتن آن بهترین راه است
یا اصلا شاه راه همین است.
معرفت النفس به ما یاد می دهد که از معلوم مفهومی، معلوم مرده آزاد شویم.
وعلم ما به معلوم زنده باشد؛
با خود معلوم ارتباط برقرار کنیم.
حال راه ارتباط با خود را بهتر می توانیم پیدا کنیم که ان شاء الله مقدمه شود برای ارتباط با عالم بقاء.
در واقع ما در این بحث چگونگی ارتباط با معلوم زنده با خود معلوم، نه مفهوم آن ، را می یاببیم.
که در این بحث چون خودمان نزدیک ترین حقیقت و واقعیت هستیم به خودمان معلوم ما خودمان است .
و این پلی می شود برای یافتن دیگر معلوم ها، خود معلوم ها نه معنا و مفهوم آنها.
این گونه است که می گوییم معرفت النفس را مقدمه معرفت الله بدانیم .
از نشانه هایش اینکه ۲۰ سال نماز احساس غنا به ما نمیدهد . . .
بنابراین ۲ راه دارم :
1. علم ما به معلوم مرده باشد؛ آب در ذهن من تر نیست.
خدا در ذهن من مفهوم خداست، نه خود خدا
2. راهی که در آن به جای ارتباط با معنا و مفهوم حقایق با خود حقایق ارتباط پیدا کنیم؛
با معرفت النفس می تونیم و به ما یاد می دهد که از معلوم مفهومی،معلوم مرده آزاد شویم.
و علم ما به معلومِ زنده باشد؛
با خود معلوم ارتباط بر قرار کنیم .
چرا بحث معرفت النفس یکی از راه هاست ؟؟؟؟ پاسخ این سوال را در پست های بعدی می گذاریم، ان شاء الله تعالی
پس خدایی هست که می شود با آن ارتباط پیدا کرد که اصطلاحا لقاء الله گویند .
در آیه آخر سوره ی کهف (110) می گوید اگر لقاء رب را می خواهی عمل صالح انجام بده و شرک نورزد،
نگفت که خیلی کتاب بخوان
فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا
نه چیز ها (غیرچیزها) را چیز نگیریم؛ در این بحث می خواهیم این را بگوییم :
که "نه چیز ها" را چیز می گیریم و چیز را گم می کنیم .
چرا خدا محبوب دل ما نمی شود ؟
اینکه از عبادت خسته می شویم به این دلیل است که غائبانه نگاه می کنیم .
حاضر نیستیم
__________________
پی نوشت:
اگر خدا را یافتیم نمی توانیم بدون او زندگی کنیم.
چرا این علم به آب هیچ ربطی به خود آب ندارد ؟
این معنا است هیچ ربطی به خود آب ندارد .
همه می دانیم که خدا حیّ است، بصیر است، اصلا کمال است.
بنابراین وقتی کسی به خدا نزدیک می شود کمی احوالات به او سرایت می کند.
احساس غنا و حیات میکند.
پس چه می شود که انسان ۲۰ سال خدا را می داند ولی هیچ احساس غنا و حیات نمیکند ؟
راه دیگری است که عشق در دفتر نباشد؛ باید راه را عوض کرد .
علمی که ما نسبت به خداوند متعال داریم، حکایت از وجود خداوند است.
یعنی می گوید خدا هست، این خدا داری نیست .
اشکال در آنجاست که فکر میکنیم با دانایی پدیده ها، دارایی آن ها را نسیب خود کرده ایم.